|
|
|
Herbs&Food |
|
|
|
|
|
|
|
زیباترین قلب |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
زیبا ترین قلب
مرد جوانی کنار میدان بزرگ شهر ایستاده بود و ادعا میکرد که زیباترین قلب را در آن شهر دارد مردم زیادی دور او جمع شدند و قلب او را که سالم بود وهیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود را می دیدند و همه آن را تصدیق میکردند که به راستی زیباترین قلب شهر را دارد و تاکنون قلبی مثل آن قلب ندیده اند . مرد جوان با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت ناگهان از وسط جمعیت پیرمردی جلو آمد و گفت : قلب تو به زیبایی قلب من نیست. همه جمعیت به پیرمرد که قلبی با قدرت ولی زخمی داشت نگاه کردند قلب پیرمرد پر بود از زخم و شیارهای عمیق و دارای کناره های دندانه دار .
مردم با تعجب به قلب پیرمرد نگاه میکردند و با خود فکر میکردند که پیرمرد چگونه ادعا میکند دارای قلب زیبایی است . مرد جوان به قلب پپرمرد اشاره کرد و با خنده گفت که چطور قلب خودت را که با خراش و زخم و شیار پر شده است با قلب من مقایسه میکنی .
پیرمرد گفت : درست است که قلب تو در ظاهر سالم به نظر میاید ولی من قلبم را با قلب تو عوض نمیکنم میدانی هر کدام از زخمها نشانگر انسانی است که من محبتم را به او داده ام و من قسمتی از قلبم را به او بخشییده ام و گاهی هم انسانی قسمتی از قلب خود را به من بخشیده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام ولی چون این تکه ها مثل هم نبودند گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم ایجاد کرده است که برایم عزیزند چرا که یادآور عشقی هستند که داشته ام و گاهی اوقات نیز قسمتی از قلبم را به کسانی بخشیده ام که در عوض آن چیزی به من نداده اند و باعث شده که قلبم دارای شیارهای عمیق شود و این شیارها اگر چه درد دارند ولی یادآور عشقی هست که بخشیده ام حالا میبینی زیبایی واقعی چیست ؟
مرد جوان بدون این که حرفی بزند در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر بود به سمت پیرمرد رفت و از قلب جوان و سالم خود تکه ای بیرون آورد و با دستهای لرزانش به پیرمرد تقدیم کرد و پیرمرد نیز آن را گرفت و در قلب خود جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را نیز به جای زخم قلب مرد جوان گذاشت
جوان به قلبش نگاه کرد دیگر سالم نبود اما از همیشه زیباتر بود عشق از قلب پیرمرد به قلب جوان نفوذ کرده بود و او خوشحال بود
|
|
|
|
|
|
|
|
|
maryam-goli.de.tl |
|
|
|
|
|
|
بگذارید دارویتان خوراکتان باشد و خوراکتان✓ دارویتان
بقراط
دارو بسیار است، اما تعداد قلیلی مؤثر واقع میشوند
گوته
این صفحه تجربه های شخصی و یادداشتهای
مورد علاقه من می باشد .که از منابع مختلف خوانده یا /شنیده ام.
و هیچگونه مسولیتی در قبال درستی و غلط بودن, مطالب ندارم. |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
گفتـم غـم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتـم کـه ماه من شو گفتا اگر برآید
گفـتـم ز مـهرورزان رسم وفا بیاموز
گـفـتا ز خوبرویان این کار کمـتر آید
گفـتـم کـه بر خیالت راه نظر ببندم
گفـتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتـم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گـفـتا اگر بدانی هم اوت رهـبر آید
گفـتـم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفـتا خنـک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گـفـتا تو بـندگی کن کو بنده پرور آید
گفـتـم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفـتا مـگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید |
|
|
|
|